رضاخان میرپنج _که بعداً رضاشاه شد _ عاشقِ نوسازی ایران بود؛ یک پان ایرانیستِ رادیکال. «تجدد» را هم می پرستید. اراده کرده بود تا «ایرانِ متجدد» را بنیاد نهد. پس «وارداتِ تجدد» را در دستور کار قرار داد. هر روز مقداری «تجدد» می خرید و در گوشه ای از ایران توزیع می کرد. مثلاً کارخانه ی ذوب آهن را همانطور complete از بازارهای اروپا سفارش داده و بی کم و کاست مستقر می کرد؛ بعد هم جشن می گرفت که «متجدد» شدیم!

به واقع فهم او از تجدد به همین اندازه بود و اصولاً نمی توانست به گونه ای دیگر بیندیشد. همچنانکه پیشینیانِ او نیز بیش از این از «تجدد» نمی فهمیدند. به زعم رضاشاه، تجدد نیز کالایی بود همانند سایر کالاها، که می شد آن را با پول خرید و بکارش گرفت. این، همان تجددِ مُثله شده است که تبدیل به الگوی تغییرناپذیرِ «تجددِ ایرانی» شد.

با گذشت چند دهه از آن روزگار، همان سنتِ پیشین همچنان پابرجاست؛ البته با تغییراتی در صورت و ظاهر. دیگر صحبت از تجدد در میان نیست؛ امروز، کعبه ی آمالِ ما «توسعه» است. هیچ تغییری هم در «نوع» نگاه ایرانی اتفاق نیفتاده؛ توسعه ی ایرانی نیز همچون تجدد ایرانی ست.

*

شهریارانِ ما _همه ی آنهایی که شهر را می گردانند_ میادین شهر را تخریب می کنند تا خیابان ها را تعریض کنند؛ تا راه را برای عبور اتوبوس های غول پیکرِ «ویژه» بگشایند؛ تا شهر را «توسعه» دهند؛ تا شهروندان را توسعه یافته نمایند.

این، تمام منطقی است که بر مخیله ی شهریارانِ ما حکومت می کند. آنچه در این سیرِ منطقی! به مثابه ی «هدف» یا بهتر بگویم «آرمان»، جلوه گری می کند «توسعه» است. [هدف از شهرنشینی، توسعه یافتگی است]

... اما آنچه شهریاران ما توسعه می نامندش چیست؟ آیا همان است که می گویند در آن سوی دنیا اتفاق افتاده و آنجا را دیگرگونه کرده؟ اساساً چه تصوری از این واژه ی خوش منظر در میان هست؟

به نظر می رسد، این توسعه ای که شهریارانِ ما برایش سر و دست و دل می شکنند، چیزی فراتر از همان تجددِ قدیم نیست؛ فقط اندکی پاستوریزه شده؛[ development]

ما نیز توسعه را کالایی خریدنی و گرفتنی می دانیم [درست همانند موبایل، تلویزیون، اتومبیل، هواپیما و...] که می شود آن را با مُشتی دلار ابتیاع نمود و زد به رگِ شهر تا از این به بعد به شهرمان بگویند «توسعه یافته».

تصویری که از شهر توسعه یافته در ذهن شهریاران ما نقش بسته، ترکیبی است از تعدادی خیابان عریض و طویل _که اتوبان می نامندش _ با هزاران دستگاه خودروی رنگارنگ، به همراه تعدادی ساختمان سر به فلک کشیده ی شیک و پیک. درست همانند کودکانی که تصورشان از «دنیا»، اتاقی است با یک دستگاه رایانه و مقداری چیپس!

آری، خیابان، خودرو و ساختمان، همه ی آن چیزهایی هستند که از توسعه درمی یابند. پس کلنگ به دست گرفته و می افتند به جان برگ و درخت و آب و آیینه.

شهریاران ما به قدری در این دنیای کودکانه ی خودساخته، غرق اند که گوش شان هیچ صدایی را نمی شنود. چشم ها را بسته و پیش می تازند. هیچ مانعی هم جلودارشان نیست. هر گونه زمزمه ای _همانند همین که می خوانید _ را در حُکم «نق زدن»های تعدادی بیمار می دانند که کارشان همین است! برچسب «سنگ اندازی در مسیر توسعه ی شهر» را بر پیشانی آدمی می کوبند تا زبان در کام گیرد.

*

برای شهرم: براستی در تبریز چه می گذرد؟ شهریاران این شهر، با آن چه می کنند؟ آیا گمان می کنند با احداث نمایشگاهی در ویترینِ خیابان امام و قلع و قمع تمام موانع «اتوبوس»، شهر را توسعه داده اند؟!

آیا آنچه هم اکنون در حال تماشای آن هستیم، نمایشی تمام عیار از توسعه ی مُثله شده نیست؟