فهرست کسانی را که در سال های گذشته، برای ریاست جمهوری وارد گود شده اند، مرور می کنیم؛

سال 1368، دوره ی پنجم، هاشمی رفسنجانی، عباس شیبانی

سال 1372، دوره ی ششم، هاشمی رفسنجانی، احمد توکلی، عبدالله جاسبی، رجبعلی طاهری

سال1376، دوره ی هفتم، علی اکبر ناطق نوری، سید محمد خاتمی، محمد محمدی ری شهری، سیدرضا زواره ای

سال 1380، دوره ی هشتم، احمد توكلي، علي شمخاني، مصطفي هاشمي طباء، عبداله جاسبي، حسن غفوري فرد، سيد محمود كاشاني، شهاب الدين صدر، سيد منصور رضوي، علي فلاحيان

سال 1384، هاشمی رفسنجانی، سید مصطفی معین، محمدباقر قالیباف، محمود احمدی نژاد، محسن مهرعلیزاده، مهدی کروبی، علی لاریجانی، محسن رضایی

تمام کسانی که در این فهرست جای گرفته اند، به نوعی کسانی هستند که در سال های گذشته، همواره در رده های بالای مدیریتی حضور داشته اند؛ همواره نیز نام شان برای تصدی تمام مسئولیت ها بر سر زبان ها بوده است. این افراد، نوعاً تشابهات خاصی با هم دارند و به استثنای تعدادی قلیل، همگی در دایره ی قدرت حضور دائمی داشته و در چرخش های مختلف مدیریتی، همواره جایگاه ثابتی به خود اختصاص داده اند. بگذریم از اینکه این عده، وجوه تفاوت فکری خفیفی هم با یکدیگر داشته اند. اما هیچ یک خارج از گردونه ی قدرت نبوده اند.

قرار است که در سال 1388 نیز دوره ی دهم انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود. بر این اساس، از ماه ها پیش، بازارِ معرفی نامزدهای مختلف حسابی داغ است. اما آنچه جالب توجه است اینکه، این بار نیز اسامی افرادی به گوش می رسد که هیچ تفاوتی با گذشتگان ندارند؛ باز هم اسامی همان چهره های مشهور قدیمی بر سر زبان هاست که به قول معروف: «آسیابشان همیشه در گردش بوده است».

فضای رسانه ای نیز به تبعیت از عادت دیرین، به گونه ای ترتیب یافته که هیچ چهره ی جدیدی را جرات حضور در میدان رقابت نیست. احدی غیر از همان قدما، نمی تواند که پای بر میدان نهاده و شانس خود را بیازماید. و این آیا بدین معنی است که هیچ کس جز این آقایان، راه و رسم مملکت داری نمی داند؟ که اگر اینگونه باشد، فاجعه ای عظیم در این مملکت رخ داده و ما خبردار نبوده ایم.

با بهره گیری از قدرت رسانه هایی که در سال های قدرت، برای خود دست و پا می کنند، چنان خود را در چشم می کنند که انگار سرنوشت محتوم ملت این است که یکی از همین ها را برگزیند و اگر غیر از این باشد، راه فلاکت را برگزیده اند قطعاً. این ها با زبان بی زبانی فریاد می زنند که: ایهاالناس! قحط الرجال است.

در چنین شرایطی، آدمی به تردید می افتد که شاید رقم 70 میلیون، که به عنوان جمعیت کثیر! ایران اعلام شده، جعلی باشد. وگرنه چگونه ممکن است که در تمام این سال ها هیچ نخبه ای از میان این 70 میلیون به آن توانمندی نرسیده باشد که عرضه ی مدیریت داشته باشد!

واقعاً با این وضعیت، چرا باید انتظار تحول داشت؟! با چهره هایی که آردشان را بیخته و الک شان را آویخته اند، «تحول» دیگر چه صیغه ای است؟

جالب است که همین شیوخ _که حلقه ی نخبگی را سال هاست در انحصار خود دارند_ در پی آن هستند که در صورت رسیدن به ریاست، گردش نخبگان را عملی کنند!! به تعبیری، «از بام می خوانند و از در می رانند».

شرایط حاکم بر فرآیند گردش نخبگان، آشکارا نشان از این دارد که هیچ غریبه ای نمی تواند وارد این چرخه شود. کسی که کمترین تفاوتی با جریانِ غالبِ قدیمی داشته باشد، قطعاً به زودی و به تبعیت از نیروی گریز از مرکز، به بیرون پرتاب خواهد شد. اتفاقاً این قاعده، تنها قاعده ای است که راست و چپ و اصلاح طلب و اصولگرا، در آن اتفاق نظر دارند. از این روست که سرانِ نخبه ی جریانات غالب کشور _ که در بحرانی ترین شرایط کشور حاضر به عدول از سهم خواهی نشدند و هزینه های گزافی بر گرده ی ملت تحمیل کردند_ جلسات شبانه تشکیل می دهند و دل داده و قلوه می گیرند و از ضرورت «دولت وحدت ملی» سخن می گویند!! پرواضح است که تمام این تقلاها، زمینه سازی برای پرتاب عنصر متفاوت از دایره ی قدرت است.