...و حسین(ع) شهید شد؛ همه برگشتند سرِ خانه و زندگی خود. هیاهو خوابید و دوباره روز از نو و روزی از نو. سالهاست که اینگونه است. اتفاق تازه ای نیست.

از فردای عاشورا، چنان همه چیز به حالت قبلی برمی گردد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. انگار، آن میلیونها نفر، که صدای طبل و سنج شان تا بامداد در فضا می پیچید، از اهالی همین جامعه نبودند. «نقش»ها چنان تغییر می کنند که از فردا با انسان هایی دیگرگونه با صفاتی دیگرگونه تر مواجه می شویم.

انتظار طبیعی بر این است که نمود ملموس این همه فریاد و هیجان را در جریان زندگی اجتماعی مردم ببینیم. این حجم عظیم از تحرک اعتقادی و عاطفی، لزوماً باید بازخورد مشخصی نیز داشته باشد؛ بازخوردی مثبت.

ابتدایی ترین انتظار این است که پس از عاشورا، بخشی از گره های جامعه گشوده شده و تعدادی از موانع سازندگی جامعه از میان برداشته شوند. البته این در صورتی است که به مفهومی به نام «جامعه سازی توسط دین» باور داشته باشیم؛ به اینکه دین و شعائرش، حقایقی کاملاً مرتبط با زندگی هستند و دین برنامه ی زندگی است و...

اما واقعیت موجود، روایت دیگری دارد. روابط حاکم بر جامعه، نمی تواند ما را متقاعد به حضور حسین(ع) در زندگی مردم کند. گویا حسین(ع) و «زندگیِ» این مردم، دو مقوله ی کاملاً متباین اند که هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند؛ و آنچه به نام حسین(ع) در ایام محرم بر زبان ها می افتد، تنها «عکس العملی مناسبتی» و «واکنشی تقویمی» است و نه بیشتر. که اگر اینگونه نبود، مناسبات جاری شیعیان حسین(ع) در فردای عاشورا، رنگی دیگر نمی پذیرفت.

از فردای عاشورا، دوباره در بازارِ همین شهر، روزیِ مسلمانان، نایاب می شود؛ در همین بازار که دیروز، محشری در آن برپا بود. در همین بازار، با یک شایعه ی هدفدار، قندِ سفید و چایِ تیره، به پستوی حجره ها می روند و همین «شیعیانِ شهید کربلا» در به در، به دنبال این دو می گردند و آنگاه که قیمت ها اندکی بهبود! یافت، فراوانی می شود! خلاصه در بازارِ همین شهر، مثل آب خوردن، کل زندگی «حسین چی»ها به هم می ریزد.

دیروز، تا پاسی از شب، در سوز سرما از زبان حسین(ع) فریاد می کشید که: «هیهات مناالذله». آن هم با هیجان و اشک بی مثال؛ امروز که حسین(ع) شهید شد و آب ها از آسیاب افتاد و همه برگشتند منزلِ پیشین، شیعیانِ همان حسین را چنان وادار به ذلیل شدن می کند که روی دشمنان حسین(ع) نیز سفید می شود.

همو، بر کرسی ریاست که تکیه زد، گماشتگانش را چنان ذلیل و بی مقدار می خواهد که برای پرداخت چندرغاز ماهیانه، اشک شان را در می آورد. شیعیانِ همان شهید عزیز را وادار می کند تا هر روز دهها بار کمر خم و راست کنند و مجیزش را بگویند و برای استحکام پایه های ریاستش، انواع دروغ ها را یاد بگیرند.

همو که دیروز برای «عباس رشید»، سینه چاک می کرد و به وفای عباس، عشق می ورزید، امروز، خیانت در «حق الناس» را به مباح ترین اعمال مبدل می کند. هر روز، حقوقی از همین عاشقان عباس(ع) را تباه می سازد و گوشه ای از این ملکِ حسین را به ویرانه ای مبدل می کند.

دیروز، دیدمش که چگونه گردن فرازانه و با هیبت مثال زدنی، سردستگی می کرد و فریاد «شاه حسین» سر می داد. امروز می بینمش که با همان گردنِ فراز و با همان هیبت بی نظیر، همانند شاهان، همنوعانِ بی دست و پایش را زیر پا له می کند تا زبان به ادعاده ی حق نگشاید.

جالب تر از اینها هم هست؛ «سوداگران مرگ» هم در روز عاشورا به عشق حسین(ع) «احسان» کردند. آنها با «شیرِ داغ» از حسین چی ها پذیرایی نمودند. لابد نذرشان برآورده شده بود. همان ها که برای هر ریال، دهها جوان و نوجوان حسین چی را به خاک مذلت نشانده اند، قیافه ی معصومانه ای گرفته و با نم اشکی در گوشه ی چشم، به استقبال نوکران حسین(ع) رفتند. این ها نیز از فردای عاشورا، به جای شیر داغ، با افیون و مرگ در خدمت محبین حسین(ع) هستند.

...

با این وصف، چه تفاوتی میان اعمال هفتگی مسیحیان در روزهای یکشنبه و تشیع تقویمی و موسمی ما وجود دارد؟ آیا این، چیزی جز «عرفی سازی دین» است؟ و آیا ما سکولاریست نیستیم؟!