همه چيزمان شده است «گروههاي سياسي». همه چيز را از منظر اين گروهها مي نگريم. با هر كه روبرو مي شويم، نخست سعي مي كنيم «گرايش سياسي»اش را بشناسيم و سپس «خود»ش را. اگر «گرايش سياسي»اش را پسنديديم، آنگاه همه چيز حل است. و اگر اينگونه نبود، او را از دايره ي «انسانيت» نيز خارج مي كنيم. يعني تمام شد ديگر. هر چه بگويد، نمي شنويم. حتي اگر معقول ترين و مشروع ترين و صحيح ترين باشد. محك راستي و ناراستي همه ي اعمال، مرامنامه ي اين گروهها _البته اگر وجود داشته باشد_ است. سيره ي سركردگان گروه، مطلوب ترين و پسنديده ترين و نيكوترين است. موضع گيري هايشان، حكم فرمان آسماني را دارد. روزنامه ي منتسب به گروه، همان فرشته ي وحي است و محتوايش، چراغ راه براي گمراهان. خلاصه، معيار «حقيقت»، همانا يكي از جناح هاي سياسي و ترجيحاً گروه سياسي من است.

«گروه پرستي»، شكلي روشنفكرانه دارد. يعني كار هر كس نيست كه چنين باشد. آنها كه «چيزفهم» هستند در اين دايره قرار مي گيرند و بقيه _كه طوق هيچ گروهي را به گردن ندارند _ لاجرم بيسواد و امل تشريف دارند.

«گروه پرستان»، فضايي مبتني بر «هياهو» و «غوغا» را ساخته اند كه هيچ كس جرات سخن گفتن از چيزي غير از  مطلوب هاي گروه هاي سياسي را نداشته باشد. تا بخواهي از يك شعبه ار «حقيقت» سخن بگويي، بلافاصله چنان برچسبي بر پيشاني ات مي كوبند كه خفه شدن را بر هر اقدام ديگري ترجيح بدهي. هر سخني از جانب هر كس كه باشد، تنها زماني موضوعيت دارد كه از فيلتر فلان گروه سياسي عبور كرده باشد و در غير اينصورت، جز باطل نيست.

«گروه پرستان»، به هيچ كس بصورت «مستقل» اصالت قائل نيستند. هيچ ايده اي نيز نمي تواند مستقلاً از جانب يك متفكر صادر شود. هر كس كه لب به سخن گشايد، لزوماً وابسته به يكي از جريانات سياسي است. تلاش براي برائت از اين اتهام نيز بي فايده است.

متفكري كه تا ديروز سخني بر خلاف خواهش هاي فلان گروه سياسي نگفته بود، «انساني انديشمند، فاضل، فوق العاده، چيز ديگر و...» بود. و امروز كه چند كلام سخن گفت و به مذاق فلان سياست باز خوش نيامد، كمي تا قسمتي «هيچ» شده و لابد وابسته به فلان گروه سياسي مي شود. اين انديشمند بيچاره هم كه اصلاً فكرش را نمي كرد كه به چنين برچسبي مزين شود، تمام اعتبار علمي و سوابقش را از بايگاني ها بيرون مي كشد و مدتها تقلا مي كند تا مگر «خود را پاك نمايد»!

«گروه پرستان»، در اين زمينه به قدري پيش رفته اند كه حتي جزئي ترين مطالبات مردمي را نيز منتسب به گروهي سياسي كرده و از اعتبار مي اندازند. يعني لجن مال مي كنند.

براي مثال، اگر كسي بگويد كه «حاشيه نشين هاي تبريز، فاقد كمترين و بدوي ترين امكانات زيستي هستند»، گوينده ي چنين مطلبي، قطعاً و حتماً و قهراً و جبراً، به جناح مخالف شهرداري و همچنين استانداري منتسب است. براي «شفاف سازي»، چنان گرد و خاكي به راه مي افتد كه اصل موضوع به فراموشي سپرده مي شود و گوينده، اگر بتواند دامنش را از اتهام وابستگي به بازیگران سياسي پاك نمايد، هنر كرده است!

اگر كسي لفظ  خشك و خالي «عدالت» را بر زبان آورد و مثلاً از «بي عدالتي» سخن گفت، بي ترديد وابسته و جيره خوار «دولت نهم» است و حتماً به زودي به يك منصب دولتي نائل خواهد آمد! تو گويي، عدالت را دولت نهم آفريده و هر كه در اطراف اين مفهوم بپلكد، معصيتي به نام «نزديكي به دولت نهم» را مرتكب شده است.

اين خصلت ناب، البته به خصلت ديگرمان _ شخص پرستي _ افزوده شده و حركتي بي محابا به سوي «بت پرستي» را شكل داده است. ما همواره به «عصر جاهليت» مي تازيم و مردمان آن عصر را به باد ناسزا مي گيريم...

براستي بت پرست تر از اين قماش هم در همه ي اعصار بوده است؟