مغلطه اي به نام «آرمان «يا» واقعيت؟»
مي گويند: شماها يك مشت جوان «آرمانگرا» هستيد كه هيچ نسبتي با «واقعيات» نداريد. حرفها و نوشته هاي شما نيز جز «شعار» نيست. بنابراين، توصيه مي كنند كه «واقع گرا» باشيد.
معلم وارد كلاس شد؛ «بچه ها موضوع انشاي اين هفته اين است: علم بهتر است «يا» ثروت؟» و ما از همان دوران ابتدايي، ياد گرفتيم كه «يا بايد عالم و دانشمند بود و يا ثروتمند». يكي را بايد انتخاب مي كرديم و چون قد و قواره مان به «ثروتمند شدن» نمي رسيد، تصميم گرفتيم «دانشمند» شويم!! و پس از چندي كه ديديم دانشمند شدن، «خرج» دارد، تغيير مسير داديم و رو به سوي «ثروتمند شدن» نهاديم. و امروز، ميليونها نفر از همكلاسي هاي ما، براي انتخاب يكي از ميان اين دو تقلا مي كنند.
در اين ميان، يكي نبود به ما بگويد كه «مگر علم و ثروت، دشمنان ذاتي همديگرند كه يكي از دو را انتخاب كنيم؟». اصلاً چرا نبايد مثلاً مي گفتند «علم بهتر است يا فوتبال؟»
خلاصه...
عده اي با «آرمان» و «واقعيت» نيز همان مي كنند كه با «علم يا ثروت» مي شود. مي گويند: «آرمان «يا» واقعيت؟ كداميك؟»
اينان، ابتدا بايد اثبات كنند كه «آرمان» و «واقعيت» رو در روي هم و متنافرند و آنگاه ديكته كنند كه بايد يكي را انتخاب كرد.
جالب اينكه، قضيه را به گونه اي پيش مي برند كه همه مجبور به تسليم و انتخاب يكي از اين دو شوند. يعني «يا» بايد ننگ «آرمانگرايي» را به جان بخرند «يا» با افتخار بگويند كه «واقع گرا» هستند. از اين روست كه بسياري از جوانان پر شور و شر اطراف ما، در برزخي ميان «آرمان» و «واقعيت» گير كرده و در فضايي كاملاً جعلي، به ستيز با هم مشغولند. اين يكي به آن يكي مي گويد: اي آرمانگراي خيال پرداز! آن يكي نيز به اين يكي مي گويد: اي وافع گراي بي مرام!
«آرمان» را «مسيري» مي دانيم كه «واقعيت» نيز قسمتِ «طي شده»ي همان مسير است. هر چه در مسير «آرمان» پيش تر رويم، به همان نسبت نيز سهم «واقعيت» در آن بيش تر مي شود.
بنابراين، ما نه تنها خود را «آرمانگرا» مي دانيم، بلكه كسي را نيز نمي شناسيم كه «آرمانگرا» نباشد. با اين توضيح كه «انتهاي مسير» [آرمان] براي عده اي، «نوك دماغ»، براي عده اي ديگر، «ناف شكم»، براي عده اي «زير پا» است و گروهي نيز چشم به فضايي دورتر دارند.