«آرمانگرايان» با «مديران» و «برنامه ريزان» مشكل دارند. مشكل هم در اين است كه «مديران» در «عرصه عمل» هستند و «آرمانگرايان» بر «كرسي نظر». «مديران» مي گويند «آرمان»ها به درد «سخنراني» مي خورند و «قابليت اجرا» ندارند. و آرمانگرايان بر اصالت آرمانها اصرار مي ورزند.

به زعم مديران، «اداره ي جامعه» كاري است كاملاً علمي و نمي توان با تكيه بر «ايده آل»هاي آرمانگرايانه، چرخ جامعه را گرداند.

بدين ترتيب، برخي پديده هاي اجتماعي در نگاه آرمانگرايان، نمودي از «ظلم» محسوب مي شود. در حاليكه همان پديده ها در نگاه مديران، به عنوان امري اجتناب ناپذير و قهري پذيرفته مي شوند. در اينجاست كه جدال ميان آرمانگرايان و مديران بالا مي گيرد. جدالي كه هيچگاه به سرانجام نمي رسد.

براي مثال، آرمانگرايان اصرار دارند كه «همه ي فقر بايد ريشه كن شود» و مديران، چنين باوري را نمي پذيرند. چرا كه آرمانگرايان به «معارف» استناد مي كنند و مديران، به «عرف». بر اساس «معارف»، همه ي اعضاي جامعه ی بشري، حق حيات دارند و هيچ بهانه اي براي «عدم برخورداري هيچ يك از آنها» پذيرفته نيست. ولي بر اساس «عرف تاريخ»، همواره عده اي بوده اند كه از مواهب زندگي و اسباب رفاه محروم بوده اند. البته پشتوانه ي محكم تري نيز براي پذيرش «عرف تاريخ» تراشيده شده و آن عبارت است از «قواعد علمي».

بر اساس قواعد علمي نيز، «براي توسعه ي اجتماعي و اقتصادي» چاره اي جز محروميت عده اي از اعضاي جامعه ي بشري نيست.

مديران مي گويند: «اقتصاد، علم است» و بنيانگذاران «علم اقتصاد»، كار را تمام كرده اند. آنها «بهتر از ما مي دانستند» كه نمي توان «همه را از بند فقر رهانيد». از اين روي، در نسخه هايي كه براي اقتصاد پيچيده اند، مجوز «چشم پوشي از وجود عده اي» را صادر كرده اند.

اما آرمانگرايان، اين نسخه ها را برنمي تابند. آنها نمي توانند به «الزامات توسعه» تن دهند. آنها مي گويند اگر هم بپذيريم كه عده اي بايد قرباني شوند تا جامعه، توسعه يابد، باز هم مسئله حل نمي شود. در اين صورت، اين ابهام باقي است كه «اين عده، كه قرار است هزينه توسعه شوند، چه كساني هستند؟» چگونه انتخاب مي شوند؟ چه كساني آنها را انتخاب مي كنند؟ چه معيارهايي براي گزينش اين قربانيان وجود دارد؟

و مديران مي گويند، «جريان توسعه»، جرياني كاملاً «آزاد» است. هر كس، هر جور که «می تواند»، گلیم خود را از آب بیرون بکشد! هر که «باعرضه تر» است، در جریانِ آزاد توسعه، بهره مند می شود. توجه كنيد: «در جريانِ آزادِ توسعه، هر كه «توان» دارد، بهره مند مي شود»!!

با اين حساب، كاملاً پيداست كه «قربانيانِ توسعه» چه كساني هستند. از همان ابتدا نيز كاملاً روشن بود كه تمام كاسه كوزه هاي «قواعد علمي» بر سر چه كساني خواهد شكست. آيا بهتر نبود از اول بگويند كه «ناتوانان»، خود را آماده ي قرباني شدن كنند؟

پس، آرمانگرايان، زير بار نمي روند. چرا كه تن دادن به اين «قواعد علمي»، همانا رضایت دادن به «ضعيف كشي» است و اين، در معارف آرمانگرايان، چيزي جز «ظلم» معني نمي شود. چطور می شود، دست عده ای را بست و انداخت در میدان کارزار و از آنها خواست تا از خود دفاع کرده و جان خود را نجات دهند؟

كار كه به اينجا مي رسد، مديران مي گويند «بالاخره نمي توان در مقابل حركت شتابان توسعه ايستاد»، «نمي توان قطار توسعه را متوقف نمود»، «توسعه، امري قهري است و بايد اتفاق بيفتد». به زعم مديران، «توسعه همين است كه هست و جز اين نيست».

آرمانگرايان، اما اصرار دارند كه مي توان و بايد كه نسخه ي ديگري براي توسعه يافت تا انساني تر باشد...

و اين حكايت همچنان ادامه دارد.

***

بسياري از مديرانِ امروز، تا چندي پيش، آرمانگراياني صادق بودند كه به هيچ روي حاضر به عدول از باورهايشان نبودند و برای این آرمانها حنجره پاره می کردند و سینه چاک می نمودند. تا اینکه چرخ روزگار گرديد و «آرمانگرايانِ ديروز»، «مديرانِ امروز» شدند. انتظار بر اين بود كه اين مديران، همچنان به اصالت آرمان ها پایبند باشند، ولي ديري نپاييد كه از باورهاي «راديكال» خود، ابراز ندامت كرده و سايرين را نيز دعوت به «واقع گرايي» كردند. و «واقع گرایی» یعنی پذیرشِ پیشامدها. حتی اگر این پیشامدها، با هدایت «توانگران» ترتیب یافته باشند.

بدین ترتیب بود که آرمانگرايان ديروز، مسافت ميان «حقيقت» و «واقعيت» را با گذار از دالان «مديريت» به سرعت پيمودند... و امروز، با واقع گراياني مواجهيم كه به الزامات توسعه تن داده و پذيرفته اند كه «عده اي بايد بميرند تا عده اي ديگر «زنده»گي كنند».