عده ای که کوله بار خود را بسته و گلیم خود را از آب بیرون کشیده اند، گذشته خود را فراموش کرده و بر مسند انتقاد نشسته اند. کسانی که در سایه سار چند صباحی صدارت و وزارت و وکالت، از سوءتغذیه و تاثیراتش رهیده اند، با قیافه ای روشنفکرانه و لحنی حاکی از انبوه سواد، شروع کرده اند به تشریح فرمول های اقتصادی. همین ها، که امروز بازی زیر خط فقر و روی خط فقر راه انداخته اند، در روزگاری نه چندان دور با پیراهن های چروکیده و صورتهای سوخته در زیر آفتاب، در پی «جهانی ساختن آرمان مستضعفین» بودند. و حال که از مواهب اقتصاد بی در و پیکر و نظام اداری بی در و پیکرتر، به نان و نوایی رسیده اند، نشسته اند و دارند برای «گدایان» نسخه های علمی می پیچند. اینان، که حسابی دچار نسیان شده اند، هر گونه دستگیری حاکمیت از درماندگان را به حساب «گداپروری» گذاشته و آنها را به «روزگار خوش آینده» و «زمان توسعه یافتگی» حوالت می دهند.

این در حالی است که خود، علیرغم ظواهر اطوکشیده و گونه های تپل و صورت های صاف و چشمان برآمده، روزگاری بدتر از گدایان دارند. یعنی گداتر از هر گدایی هستند.

انصاف باید کرد. چه کسی گداست؟

او كه چهار دست و پا چسبيده است به قدرت و آن را ارث پدري اش مي داند و دوري از آن را براي لحظه اي تاب نمي آورد؟

او كه با تبختر، تكيه كرده بر صندلي گردون و دارد از گداپروري سخن مي گويد و فراموش كرده است كه در روزگاري نه چندان دور، چشمش به تفاله هاي اين و آن بود؟

او كه دريوزه صفت، دخيل بسته است بر درگاه دلالان قدرت، تا عقده هاي حقارت چندين ساله اش را از رهگذر چند روز سواري بر رخش قدرت التيام بخشد؟

او كه حاضر است تمام حقيقت را صدها بار به صلابه بكشد تا پلشتي هاي درونش را پنهان سازد؟

او كه كمر همت بسته است بر دفن تمام راستي ها؟

او كه دروغ گفتن، برايش مانند ليسيدن آب نبات شده؟

او كه دين خدا نيز از شر هوايش در امان نيست؟

او كه «اشك يتيم» را از كتاب ها پاک کرد و به جايش تصاوير گل و بلبل را نهاد؟

او كه چاپلوسي و تملق، كار هر روزش است؟

او كه براي لحظه اي بقا در مسند، دنائت و رذالت را به جان خریده است؟

او كه خم و راست شدن و التماس هاي مكرر را برنامه روزنه اش كرده است؟

او كه خودش هيچ نيست و هر چه هست ديگرانند.

او كه خودش هيچ ندارد و هر چه دارد، عرق جبين و خون دل ديگران است؟

او که حتی از چندرغاز حق بیمه کارگرش نیز نمی گذرد؟

او که دارد صفرهای حقوق میلیونی اش را می شمارد ولی از پرداخت دویست هزار تومان دستمزد کارگری عاجز است؟

او كه چشمش را بر هر چه اجحاف است مي بندد و راست راست در خيابانهاي سنگ فرش شده شهر قدم مي زند؟

او كه هر روز، وبال فرزندان بشر بر گرده اش سنگيني مي كند و آنگاه به میمنت بازگشت عارفانه اش از زیارت بیت الله، اربابانش را به ولیمه ای درویشی مهمان می کند؟

او كه براي يك برگ ناقابل حكم مديريت، روز و شب در پي اين نماينده و آن دلال له له مي زني؟

انصاف کنیم. اینان گدا هستند یا اینان؟...

او كه هر روز بساط آدامس و شكلاتش را در خيابانهاي شهرِِ پهن مي كند و پتک های مامورین سد معبر را تحمل می کند؟  

آن روشندلي كه ترازويش را در كنار ديواري نهاده و «وزن» مي كند ملت را؟

آن پير فرتوتي كه دستان پینه بسته و پاهای تاول زده اش، نشان زنده بودنش دارد؟

آن که چشمانش سو نداشت و مجبور بود برای تامین معاش فرزندانش، در بلندترین نقطه برج بیست طبقه با مرگ بازی کند و آخر سر هم با سر بر همکف فرود آید؟

آن نوجوانی که لابلای ماشین های شهر می چرخد و اخبار روسا را در روزنامه های صبح و عصر می فروشد؟

آن پیرزنِ بیوه ای که تنها عایدی اش از منابع این مملکت، مستمری جسته و گریخته چند هزارتومانی کمیته امداد است؟

خلاصه، در دنیای وارونه ها، همه عنصری در جای مناسبش نیست.

با این وصف، یکی بیاید و این گدایان را از شهر جمع کند.

راستی اینها اگر گدا نیستند پس کیستند؟