آنها که «خود» را «معادل انقلاب اسلامی» می دانند!
وقتی اعتبار یک
«نظام» به اعتبار «اشخاص» پیونده زنده می شود، پیش بینی تضعیف آن نظام چندان سخت نیست. چرا که اعتبار اشخاص، چندان پایدار و مستدام نیست. اشخاص همواره در فراز و نشیب و سقوط هستند. پس می توانند نظامِ وابسته به خود را با فراز و نشیب و سقوط همراه سازند. «اشخاص» در موقعیت های مختلف، واکنش های متفاوتی دارند. هر چه هم خودساخته باشند، ممکن است در یکی از حساس ترین لحظات، به نفع «خود» کنار بکشند. «اشخاص» هر چه هم پارسا باشند، ممکن است تمام آبروی خود را به پای منافع مادی بریزند. ممکن است تمام سوابق خود را فدای «اولاد ناخلف» خود کنند و...حال اگر یک
«نظام» به اینچنین عناصری وابسته شده باشد، سرنوشتش، به روشنی، تیره خواهد بود. و این یک سنت کاملاً معقول است. وابستگی اعتبار «نظام» به اعتبار «اشخاص» یعنی سقوط. یعنی اضمحلال. یعنی انحراف. برای تایید این گفته، مثال های فراوانی را می توان از صفحات تاریخ برشمرد.***
«
جمهوری اسلامی» و به تعبیر متعالی تر «انقلاب اسلامی»، به هیچ روی جریانی «شخص محور» نبوده است. [اگر چه تاثیر مجاهدین را در شکل گیری و دوام آن نباید انکار کرد]. تمام کسانی که به نوعی منتسب به انقلاب اسلامی بوده اند، اعتبار و وجاهت خود را از ماهیت انقلاب اسلامی دارند و نه برعکس.پس نمی توان انقلاب اسلامی را مدیون اشخاص انگشت شمار دانست
. و همچنین نمی توان انقلاب اسلامی را «بدهکار» و برخی اشخاص را «طلبکار» دانست.علیرغم فهم دقیق این معنا از جانب غالب انقلابیون، اما هستند دسته ای که کماکان، انقلاب را وامدار
«خود» و خود را «خودِ انقلاب» می دانند. یعنی انقلاب را به سرنوشت خود گره زده اند. اینان خود را «واقعیتی» در عرض انقلاب اسلامی تلقی کرده و توقع دارند که به عنوان یک «واقعیت» هم پذیرفته شوند. بدین ترتیب اصالت را برای خود و نه برای حقیقتی به نام انقلاب اسلامی قائل هستند.با شیوع این اپیدمی،
«توجیهات ویرانگر» نیز به سراغ ما آمده است. توجیهاتی که مثلاً برای حفظ انقلاب به کار گرفته می شوند.بارها و بارها شنیده شده که تخلف فلان کس در فلان نقطه این سرزمین، با این توجیه که
«آبروی نظام می رود»، لاپوشانی شده و از دید مردم پنهان مانده است!! چرا؟ مگر آبروی نظام، برآمده از آبروی فلان مدیرِ جزء متخلف است؟ همین لاپوشانی ها، بدعت های خطرناکی را بنیاد نهاده است که امروزه به آفت انقلاب اسلامی مبدل شده اند.***
این در حالی است که در سیره رهبران اسلام، همچون علی
(ع)، به شکلی آشکار، با چنین تلقی از «آبرو داری» مخالفت شده است. برای نمونه می توان به برخورد امیرالمومنین علی(ع) با کسی به نام «ابن هرمه» _ مسئول امور مالی اهواز _ اشاره کرد؛ او تخلفی کرده و علی(ع) از والی اهواز خواست که بی درنگ او را برکنار، زندانی و بی آبرو کند؛«
هنگامی که نامه مرا خواندی، ابن هرمه را... برکنار کرده و به مردم معرفی کن! به زندانش افکن! آبرویش را بریز! به همه بخش های تابع اهواز بنویس که من چنین عقوبتی برای او معین کرده ام. مبادا از مجازات او غفلت یا کوتاهی کنی که نزد خدا خوار می شوی و من به زشت ترین صورت ممکن تو را از کار برکنار می کنم و خدا آن روز را نیاورد... شب ها زندانیان را برای هواخوری به فضای باز بیاور جز ابن هرمه...» (1)***
امروز، کم نیستند کسانی که حتی خود را
«معادل» انقلاب اسلامی می دانند و چون با این پندار زندگی می کنند، کوچکترین «نقد»ها را نسبت به خود، «تخریب انقلاب اسلامی» تلقی می کنند!! چرا؟شخصیتی مانند امام
(ره)، با آن پیشینه منحصر بفردش، هیچگاه چنین موضعی برای خود متصور نبود. حال چگونه می شود چند عنصر درجه چندم را «معادل» انقلاب اسلامی پنداشت؟!هر چه دامنه توجیهات مسخره آبرودارانه
! بیشتر می شود، «آبروی انقلاب اسلامی» بیش از پیش خدشه دار می شود. اتفاقاً اعتبار و آبروی انقلاب اسلامی، به «بی آبرو کردن متخلفین» و «افشای موانع شکل گیری جامعه توحیدی» است؛ تمام کسانی که به نوعی، مانع تحقق آرمان انسانی انقلاب اسلامی هستند، نباید در سایه انقلاب اسلامی، آبروداری کنند. بی آبرو کردن اینان، آب ریختن به پای نهال انقلاب است...***
کم نیستند خستگانی که روزگاری با آرمان جامعه توحیدی می زیستند و امروز بر گوشه عافیت خزیده اند
. کم نیستند پشیمانانی که روزگاری سر و جان برای «جبهه عدالت» تحفه می دادند و امروز سر به سر «عدالتخواهان» می گذارند.با این وصف، چرا باید چنین کسانی را
_ حتی اگر سابقه ای هم در انقلاب داشته اند _ معادل انقلاب و آبرویشان را آبروی نظام بدانیم؟نسل سوم انقلاب، به هیچ روی، چنین اصولی خانمان براندازی را برنمی تابد
. برای این نسل، هنوز هم که هنوز است، انقلاب اسلامی در آغاز راه است. «خودشیفتگانی» که حاضر نیستند انقلاب اسلامی و آرمانهایش را بر «خود» و «هواهایشان» ترجیح دهند، نخست باید تکلیف خود را با این نسل روشن نمایند!پی نوشت
:1.دعائم الاسلام، ج2،ص532
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷ ساعت 17:53
توسط روحالله رشيدي
|