همچنان میدان‌داری «تهدید مسلکان»

چند سال پیش، انتقادها نسبت به انتصاب یکی از مدیران فرهنگی استان بالا گرفت و برخی مطبوعات به صورت مکرر، هم آن مدیر و هم باعث و بانی اصلی انتصابش را به باد انتقاد می‌گرفتند. در آن زمان، مشهور شده بود که یکی دو نفر از نمایندگان استان در مجلس، نقش اصلی را در انتصاب آن مدیر داشته‌اند. این ذهنیت، البته قریب به واقعیت بود، چرا که نه آن مدیر و نه نمایندگان مذکور، هیچ‌گاه این شائبه را تکذیب نکردند.

در یک مقطعی که انتقادها پررنگ‌تر و دامنه‌دارتر شد، یکی از آن نمایندگان تماس گرفت که «آقا جان حرف حساب شما چیست و چرا مدام از ارتباط من با انتصاب فلانی می‌نویسید؟» گفتم: «مگر اینگونه نیست؟ آیا شما نمی‌پذیرید که در نصب فلانی نقش داشته‌اید؟ مگر نمی‌بینید که مدیر کل محبوب شما چه فرصت‌هایی را دارد به باد می‌دهد؟»

پاسخش از آنچه فکر می‌کردیم جالب تر بود. تصور ما این بود که او شروع به برشمردن فضائل و مزایای مدیر کل منصوبش خواهد کرد. اما اتفاقاً او به تنها چیزی که اشاره نکرد همین بود. منطقش چنین بود: «اصلاً شما می‌دانید که در آن زمان چه کسانی کاندیدای مدیر کلی بودند؟ اگر آنها را می‌شناختید به من ایراد نمی‌گرفتید. اگر فلانی یا فلانی مدیر کل می‌شدند می‌دانید چه می‌شد؟ آنها مشکل داشتند برادر من. ما فشار آوردیم که این آقا مدیر کل شود تا آنها نیایند. وگرنه من خودم هم می‌دانم که این آقا ایرادات اساسی دارد»! و در ادامه هم همان منطق ویرانگر قدیمی را یادآوری کرد: «ما بین بد و بدتر، بد را انتخاب کردیم».

و این شد تمام منطق آقای نماینده در انتصاب یک مدیر فرهنگی در حساس‌ترین برهه‌ی زمانی. سایر انتصابات آقایان هم با همین استدلال اتفاق افتاده بود. آنها با این روند، دهها مدیر را گمارده بودند که تنها هنرشان در «بدتر» نبودنشان بود!

همه‌ی ما با این منطق آشناییم کمابیش. یعنی جایی نیست که این نگاه حاکم نباشد. صاحبان این منطق را ما در اینجا «تهدید مسلکان» می‌نامیم.

تهدیدمسلکان، در سال‌های حیات انقلاب اسلامی، همواره بیشترین هزینه را برای مردم و انقلاب به بار آورده اند؛ آنها با بزرگ‌نمایی تهدیدها، عملاً به تخفیف مزیت‌ها و تحقیر فرصت‌ها دست می‌زنند. اینها، ظرفیت‌های فراوان انقلاب اسلامی را قربانی مصلحت‌اندیشی‌های غیرموجه خود می‌کنند.

هر جا که جمهوری اسلامی در موضع انفعال است، حتماً آنجا را تهدید مسلکان مدیریت می‌کنند. بر عکس این مدعا نیز صادق است؛ در عرصه‌های مختلفی که کشور به توفیقات چشمگیری دست یافته، شک نکنید که تهدیدمسلکان را به آن عرصه‌ها راه نداده‌اند.

اینکه می‌بینیم عیار مدیریت‌ها روز به روز پایین می‌آید، ثمره‌ی اعمال نظر تهدیدمسلکان است. چون آنها وقتی می‌خواهند کسی را مدیر کنند، به این نمی‌اندیشند که چه کسی باید انتخاب شود بلکه اصل اساسی‌شان این است که چه کسی نباید انتخاب شود! و تازه در این «نباید» هم به دنبال مصلحت‌های مردم و انقلاب نیستند. بلکه، بزرگترین مصلحت برایشان، عدم فروپاشی زنجیره‌ی امتیازطلبی خودشان است. ثمره‌ی عینی قرار گرفتن تهدیدمسلکان در مصادر امور، حذف شایستگان و سربرآوردن کوتوله‌هاست.

در آستانه‌ی انتخابات مجلس هم، تهدیدمسلکان حضور فعالی در عرصه دارند. سآستآست

آنها در ایام انتخابات، شروع می‌کنند به تهدید مردم که «اگر به فلانی‌ها رای بدهید، چنین و چنان خواهد شد». معنای اصلی این تعبیر این است که «به ما رای بدهید». اما چون روح تهدید در اینها ریشه دوانده و نمی‌توانند خود را اثبات کنند، اقدام به تهدید مردم می‌کنند. اگر اینها، از مرام تهدید توبه کنند قاعدتاً باید بگویند: «اگر به ما رای بدهید چنین می‌کنیم و چنان».

جالب است که برخی داوطلبان نمایندگی، در مواجهه با پرسش از دلایل شایستگی خود، می‌گویند که ما فقط می‌خواهیم کفه‌ی ترازو را به نفع نیروهای انقلاب در مجلس پایین بیاوریم و اجازه ندهیم عوامل دشمن یا معارضان نظام به مجلس راه یابند! خب؛ معلوم است که با چنین رویکردی، نباید به شکل‌گیری مجلسی فعال، هوشمند، موثر، صاحب فکر، مطالبه‌گر و در یک کلام انقلابی امید بست؛ چون نمایندگانش تنها با این انگیزه وارد مجلس شده‌اند که عده‌ای دیگر نتوانند به مجلس بروند.

شک نکنیم که نتیجه‌ی چنین انتخابی، تن دادن به نمایندگی کسانی خواهد بود که حتی خود نیز می‌دانند که اصلح نیستند. قرار گرفتن این افراد در جایگاه مهمی مانند نمایندگی مردم، مجلسی بی‌کیفیت را رقم خواهد زد که نه تنها نخواهد توانست گرهی از جامعه بگشاید، بلکه خود، وبال گردن مردم و نظام خواهد بود.

مجلسی که قرار است «عصاره‌ی فضائل ملت» باشد، با چنین نمایندگانی، از سطح ملت پایین‌تر خواهد بود؛ بنابراین توان راهبری امور را نخواهد داشت.

این روش که به مردم بگوییم «به ما رای بدهید تا فلانی‌ها بالا نیایند» یعنی «خودکشی از ترس مرگ». و ما نباید خودکشی کنیم.

«آرمانگرا» بودند؛ «واقع گرا» شدند

«آرمانگرايان» با «مديران» و «برنامهريزان» مشكل دارند. مشكل هم در اين است كه «مديران» در «عرصه عمل» هستند و «آرمانگرايان» بر «كرسي نظر». «مديران» ميگويند «آرمان»ها به درد «سخنراني» ميخورند و «قابليت اجرا» ندارند. و آرمانگرايان بر اصالت آرمانها اصرار ميورزند.

به زعم مديران، «ادارهي جامعه» كاري است كاملاً علمي و نميتوان با تكيه بر «ايدهآل»هاي آرمانگرايانه، چرخ جامعه را گرداند.

بدين ترتيب، برخي پديدههاي اجتماعي در نگاه آرمانگرايان، نمودي از «ظلم» محسوب ميشود. در حاليكه همان پديدهها در نگاه مديران، به عنوان امري اجتنابناپذير و قهري پذيرفته ميشوند. در اينجاست كه جدال ميان آرمانگرايان و مديران بالا ميگيرد. جدالي كه هيچگاه به سرانجام نميرسد.

براي مثال، آرمانگرايان اصرار دارند كه «همهي فقر بايد ريشهكن شود» و مديران، چنين باوري را نميپذيرند. چرا كه آرمانگرايان به «معارف» استناد ميكنند و مديران، به «عرف». بر اساس «معارف»، همهي اعضاي جامعهی بشري، حق حيات دارند و هيچ بهانهاي براي «عدم برخورداري هيچ يك از آنها» پذيرفته نيست. ولي بر اساس «عرف تاريخ»، همواره عدهاي بودهاند كه از مواهب زندگي و اسباب رفاه محروم بودهاند. البته پشتوانهي محكمتري نيز براي پذيرش «عرف تاريخ» تراشيده شده و آن عبارت است از «قواعد علمي».

بر اساس قواعد علمي نيز، «براي توسعهي اجتماعي و اقتصادي» چارهاي جز محروميت عدهاي از اعضاي جامعهي بشري نيست.

مديران ميگويند: «اقتصاد، علم است» و بنيانگذاران «علم اقتصاد»، كار را تمام كردهاند. آنها «بهتر از ما ميدانستند» كه نميتوان «همه را از بند فقر رهانيد». از اين روي، در نسخههايي كه براي اقتصاد پيچيدهاند، مجوز «چشمپوشي از وجود عدهاي» را صادر كردهاند.

اما آرمانگرايان، اين نسخهها را برنميتابند. آنها نميتوانند به «الزامات توسعه» تن دهند. آنها ميگويند اگر هم بپذيريم كه عدهاي بايد قرباني شوند تا جامعه، توسعه يابد، باز هم مسئله حل نميشود. در اين صورت، اين ابهام باقي است كه «اين عده، كه قرار است هزينه‌ی توسعه شوند، چه كساني هستند؟» چگونه انتخاب ميشوند؟ چه كساني آنها را انتخاب ميكنند؟ چه معيارهايي براي گزينش اين قربانيان وجود دارد؟

و مديران ميگويند، «جريان توسعه»، جرياني كاملاً «آزاد» است. هر كس، هر جور که «میتواند»، گلیم خود را از آب بیرون بکشد! هر که «باعرضهتر» است، در جریانِ آزاد توسعه، بهرهمند میشود. توجه كنيد: «در جريانِ آزادِ توسعه، هر كه «توان» دارد، بهرهمند ميشود»!!

با اين حساب، كاملاً پيداست كه «قربانيانِ توسعه» چه كساني هستند. از همان ابتدا نيز كاملاً روشن بود كه تمام كاسه كوزههاي «قواعد علمي» بر سر چه كساني خواهد شكست. آيا بهتر نبود از اول بگويند كه «ناتوانان»، خود را آمادهي قرباني شدن كنند؟

پس، آرمانگرايان، زير بار نميروند. چرا كه تن دادن به اين «قواعد علمي»، همانا رضایت دادن به «ضعيفكشي» است و اين، در معارف آرمانگرايان، چيزي جز «ظلم» معني نميشود. چطور میشود، دست عدهای را بست و انداخت در میدان کارزار و از آنها خواست تا از خود دفاع کرده و جان خود را نجات دهند؟

كار كه به اينجا ميرسد، مديران ميگويند «بالاخره نميتوان در مقابل حركت شتابان توسعه ايستاد»، «نميتوان قطار توسعه را متوقف نمود»، «توسعه، امري قهري است و بايد اتفاق بيفتد». به زعم مديران، «توسعه همين است كه هست و جز اين نيست».

آرمانگرايان، اما اصرار دارند كه ميتوان و بايد كه نسخهي ديگري براي توسعه يافت تا انسانيتر باشد...

و اين حكايت همچنان ادامه دارد.

***

بسياري از مديرانِ امروز، تا چندي پيش، آرمانگراياني صادق بودند كه به هيچ روي حاضر به عدول از باورهايشان نبودند و برای این آرمانها حنجره پاره میکردند و سینه چاک مینمودند. تا اینکه چرخ روزگار گرديد و «آرمانگرايانِ ديروز»، «مديرانِ امروز» شدند. انتظار بر اين بود كه اين مديران، همچنان به اصالت آرمانها پایبند باشند، ولي ديري نپاييد كه از باورهاي «راديكال» خود، ابراز ندامت كرده و سايرين را نيز دعوت به «واقعگرايي» كردند. و «واقعگرایی» یعنی پذیرشِ پیشامدها. حتی اگر این پیشامدها، با هدایت «توانگران» ترتیب یافته باشند.

بدین ترتیب بود که آرمانگرايان ديروز، مسافت ميان «حقيقت» و «واقعيت» را با گذار از دالان «مديريت» به سرعت پيمودند و شدند «واقع‌گرا» و توجیه‌گر وضع موجود...