داشتم به «آینده ی فرهنگی کشورم» فکر می کردم که به صورت کاملاً اتفاقی سیمای فردوسی پور را دیدم. داشت با «سیّد» گپ می زد. می گفت که او در این فصل «فوق العاده» ظاهر شده و چندین پنالتی را مهار کرده است!
برایم جالب و جاذب بود که ببینم آن چهره ی بی بدیلِ سیما چه می پرسد و این «ستاره ی فوتبال» چطور سخن می گوید. از هر دری سخن گفته شد تا اتفاقاً رسیدند به پول و این حرف ها؛ صحبت از از رقم قرارداد آقا سیّد بود. از ۷۰۰ تا گرفته تا ۶۶۶ و ۴۴۴ مطرح می شد و آقا سیّد، با لبخندهای ملیح و انواع میمیک صورت، به این رقم ها واکنش نشان می داد. بالاخره با سماجت عادل خان، مجبور شد ۴۴۴را تایید کند؛«۴۴۴ میلیون تومان». یک جوری هم گفت ۴۴۴میلیون که حتی عادل خان هم مجبور شد به سیّد بگوید که: «آخی! آدم دلش می سوزه»!
بله؛ آقا سیّد فوتبالیست ما، این افتخار ملّی، همو که قرار است باز هم «عقاب آسیا» را به ایران بازگرداند، برای یک فصل توپ گیری، رقم ناقابل و بی ارزشی در حدود ۴۴۴۰۰۰۰۰۰ تومان _البته بنابر اظهار خودش و آنچه بر روی کاغذ می نویسند و به وزارت اقتصاد می دهند تا مالیاتش را کسر کند_ دریافت می کند. به عبارتی حق الزحمه ی ماهیانه ی آقاسیّد کمی بیش از ۴۹۰۰۰۰۰۰ تومان می شود. ما که بخیل نیستیم؛ فقط کمی به آینده ی فرهنگی امیدواریم؛ همین و بس.
اتفاقاْ این آقا سیّدِ توپ گیر، شاگرد «ژنرال» است. این ژنرال هم برای خود حکایتی دارد. اگر می خواهید به آینده ی فرهنگی کشورتان امیدوار باشید، پیشنهاد می کنم افاضات بورژوایی جناب ژنرال را اندر فضائل «ثروت» و «رفاه» و «شیک پوشی» یک بار بخوانید. مطمئناً جای دوری نمی رود این زحمت شما.
منبری که جناب «ژنرال» و «سیّد» از آن افاضه می فرمایند و ماشین بنز و کاخ و ویلایشان را به رخِ رنگ پریده های عشق فوتبال می کشند، همین «سیمای ملّی» خودمان است. البته تا یادم نرفته برای رعایت انصاف باید به تعلقات شدید مذهبی جناب ژنرال و آقا سیّد اشاره کنم. همین جناب ژنرال، دهه ی محرم را در حسینیه های نازی آباد تهران بَست می نشیند و گریه می کند و سینه می زند و حتی خوانِ کرم می گسترَد و «ولیمه» می دهد... آخرش هم با صدای بلند می گوید: «تا کور شود هر آنکه نتواند دیدن»!
چند وقت پیش بود که داشتیم برای پرداخت حق التحریر به تعدادی از بچه های تحریریه چانه می زدیم. پیشنهادات متنوع بودند [که برای جلوگیری از بدآموی های فرهنگی، از ذکر ارقام مذکور معذورم] آخر سر هم به نتیجه نرسیدیم و پرونده را تعلیق کردیم. قرار شد برویم بیشتر فکر کنیم تا راهی پیدا کنیم!
حالا که خوب فکر می کنم می بینم بهتر است عریضه ای به محضر جناب ژنرال بنویسیم و تقاضای مساعدت کنیم. در مقابل، ما هم صفحه ی اول نشریه مان را به تصاویر جناب ژنرال مزیّن می کنیم.
اصلاً آینده ی فرهنگی یعنی همین دیگر...