به یاد یک دوست

پيش از اينها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او

ادامه نوشته

«اخراجی ها» در آرزوی بازگشت

یک دهه از انقلاب سال 57 نگذشته بود که، منادیانِ متشرع، چنین در شیپورها دمیدند؛ «چه نشسته اید که «نمایش فقر» آبروی ام القرای جهان اسلام را بُرد. این چهره های ژولیده و این لباس های چروکیده از بهر چیست؟ این اخلاق زاهدانه چراست؟».

پس، نقاش ها افتادند به جانِ در و دیوار و هر آنچه نشانی از فقر و نکبت داشت را لعاب زدند. بر چهره ی فلک زده ی شهر، تصاویر گل و بلبل نقش زدند و صورتش را آراستند. چهره های سوخته را بزک کرده و بر دل های سوخته نیز اولتیماتوم دادند تا در اسرع وقت، «خوش» باشند وگرنه به ناکجاآباد تبعید خواهند شد!

 

+ یادداشتی به تاریخ آبان ماه ۸۷:   اندر مظلومیت «اخ ل ا ق»

 

ادامه نوشته