دموکراسی و نسبتش با عدالت و عقلانیت

براستی نسبت «دموکراسی» با «عدالت» و «عقلانیت» چیست؟

آیا اساساْ در پروژه «دموکراتیزاسیون»،جایگاهی برای این دو عنصر اختصاص یافته است؟

آیا فرمول «هر کس یک رای»،ناظر بر عدالت و عقلانیت است؟ و آیا فحر فروختن به اینکه در پیشگاه دموکراسی، همگان برابرند، عین ظلم نیست؟

آیا اینکه چون اکثریت بر فلان نظرند، می تواند جواز حقانیت آن نظر نیز باشد؟

بر اساس همین فرمول، اگر روزی «احمق ها» در یک جامعه در اکثریت بودند، آیا رواست که عنان مقدرات امور را بر کف «احمق ها» نهاد؟

در چنین شرایطی، آیا کمترین شانسی برای حاکمیت عقلا و شایستگان می توان قائل بود؟ 

 

اصولگرایی، از چپ های دهه شصت تا راست های دهه هفتاد

اقتصاد دولتي، بسته و كوپني، مبارزه شديد و پيوسته با استكبار و امپرياليسم امريكا، مقابله تند و بي محابا با تهاجم فرهنگي غرب، مخالفت شديد با ليبرال ها، نفي صريح خصوصي سازي، مقابله با آزادسازي اقتصادي، حمايت از اختصاص سوبسيدها، دفاع فعال از قشر مستضعف، گسترش آموزش هاي عقيدتي، بكارگيري الگوهاي گزينشي، تاكيد بر تقدم تعهد به جاي تخصص، اعتقاد راسخ به انديشه صدور انقلاب، عزم جدي براي تشكيل جبهه متحد ضداستكباري، مشي ايدئولوژيك و راديكال در سياست خارجي و در يك كلام «اصولگرايي».

اشتباه نكنيد. منظور از اين اصولگرايي، اصولگرايي امروزي نيست. اينها خصائص منحصر به فرد جناح به اصطلاح چپ در دهه شصت است. اصولگرايان دهه شصت، كساني جز چپ نشينان سنتي نبودند. همانها كه پيش از انتخابات مجلس سوم، با انشعاب از جامعه روحانيت مبارز تهران، مسيري ديگر برگزيدند. و آنگاه ذيل عنوان «ائتلاف مستضعفين و محرومين» پيروز مطلق مجلس سوم لقب گرفتند. كسب اكثريت مجلس، پشتوانه اي محكم براي پيگيري شعارها و تعلقات فكري اين جريان بود. حمايت بي دريغ اين طيف از دولت «مردم گرا»ي ميرحسين موسوي، نمود عيني گفتمان غالب چپ هاي دهه شصت بود. اساساً استقرار مجدد ميرحسين موسوي در مقام نخست وزير، به سال 64، حاصل تلاش هاي مجدانه اينان بود. موسوي همان نخست وزير محبوب دوران جنگ است كه با سياست هاي عامه گراي اقتصادي و اجتماعي اش، نقش موثري در حفظ آرامش پشت جبهه داشت. مهندس موسوي با تاكيد بر حمايت از مستضعفين، گونه اي اقتصاد كوپني را دنبال مي كرد كه هدف اصلي آن تامين معاش اوليه محرومين بود.

  

«چپ هاي اصولگرا» با ناكامي در انتخابات مجلس چهارم و پنجم، «سكوت و صبر» پيشه كردند و به انتظار نشستند. در اين مدت، مجالس چهارم و پنجم و همچنين قوه مجريه، در اختيار جناح راست بود. روزگار سپري شد تا موسم انتخابات هفتمين دوره رياست جمهوري فرا رسيد. چپ هاي اصولگرا از پرده برون آمده و ضمن ائتلاف با «كارگزاران سازندگي»، به حمايت از سيد محمد خاتمي برخاستند. تصور كنيد كه چگونه ممكن است چنين ائتلافي صورت گيرد. كارگزاران سازندگي، كه از جناح راست سنتي منشعب شده و حالا «راست مدرن» لقب گرفته بودند، با راديكال هاي جناح چپ همراه و همگام مي شوند! چگونه ممكن است كه چنين تركيب ناهمگوني شكل بگيرد؟! نظام فكري و اجرايي كارگزاران سازندگي، مجموعه اي از مولفه هايي بود كه دقيقاً در نقطه مقابل تعلقات چپ هاي دهه شصت قرار داشت. اگر چپ ها به اقتصاد دولتي و بسته معتقد بودند، اينها اقتصاد بازار آزاد و مبتني بر سرمايه را نسخه نجات بخش مي دانستند. اگر آنها بدنبال تشكيل جبهه متحد ضداستكباري بودند، اينان از «مذاكره مستقيم با امريكا» سخن مي گفتند. اگر چپ هاي اصولگرا بر تقدم تعهد بر تخصص تاكيد مي كردند، كارگزاران سازندگي، ميدان را براي تركتازي «فن سالاران» گشودند. اگر آنها با نگاه ايدئولوژيك و راديكال، سياست خارجي را جهت مي دادند، نگاه اينان مبتني بر روا داري و تنش زدايي بود. هر اندازه كه آنها بر سخت گيري هاي فرهنگي و عكس العمل هاي تند نسبت به تغييرات فرهنگي تاكيد مي كردند، اينها بدنبال تئوريزه كردن مباني «شريعت سهله و سمحه» بودند...

خلاصه، ديري نپاييد كه چپ هاي اصولگرا، بخش اعظم خصائص دهه شصت را به فراموشي سپرده و يا به ديگران عاريت دادند. عنوان اصولگرايي را نيز به «راست»ها بخشيدند. «راست»هايي كه حالا «اصولگرا» شده بودند، همانهايي بودند كه در دهه شصت، عناويني همچون «طرفداران سرمايه داري» را يدك مي كشيدند. و اين چرخش ها همچنان ادامه دارد. در هر دهه، شاهد پوست اندازي دو جريان عمده سياسي كشور هستيم. بگونه اي كه بصورتي مستمر و مداوم، دسته اي از مفاهيم در ميان اين دو جريان، معاوضه شده و جالب اينكه براحتي نيز جا مي افتند.

در معادلات سياسي ايران، هيچ جرياني واجد هيچ اصول شفاف و بنيادين نيست. هيچ ثباتي در نظام فكري گروههاي سياسي مشاهده نمي شود. به واقع اصالت با «زمانه» است و نه با پايبندي به اصول. اينكه به هر قيمتي كه شده بايد در صحنه قدرت باقي ماند، تبديل به ايمان گروههاي سياسي شده است. هم از اين روست كه همان چپ هاي دهه شصت، كه با تمام قوا از سياست هاي اقتصادي مردم گراي دولت ميرحسين موسوي حمايت مي كردند، امروز تبديل به جدي ترين منتقد و حتي مخالف دولت ديگري _ با همان خصوصيات _ مي شوند. عادت به «ابن الوقت» بودن، همچون مرضي، در بدنه جريانات سياسي كشور ريشه دوانده و هر گونه حركت نظام مند را به تعطيلي كشانده است.

***

ازاین نوشته در نشانی زیر هم استفاده شده است:

www.adlroom.com/vdci.3azct1a5pbc2t.txt - 17k