همه چیز بر کاکل "مُد" می چرخد

 از جمله مشغله های مداوم ذهنی بشر این بوده که چگونه زندگی کند. به بیان ساده تر، نوع بشر به دنبال یافتن مسیرهای ساده و نزدیک برای رسیدن به بهترین ها در تکاپو بوده است. این تکاپو، طبعاً او را به تفکر واداشته و اندیشیدن را یگانه راه نیل به مقصود مطلوب جلوه گر می ساخته است. در این فعل و انفعالات است که محصولات فکری تولید شده و موجودی متفکر و واجد شان اندیشه گری تربیت می شود.

اما امروز ...

امروز همه چیز بر کاکل "مد" می چرخد. مقصود از "مد" هر آنچیزی است که عمومیت دارد یعنی چون همه می گویند درست است، پس درست است. اینکه بشر "چگونه زندگی کند" باز هم برایش مهم است. تصمیم گیرنده اصلی خودش هست و خودش نیست. بیان دیگر: امروز تصمیم گرفتن بسیار سهل شده. لابد بلافاصله ذهنتان معطوف مواهب و دستاوردهای گره گشای تکنیک مدرن خواهد شد. آری! بنده هم اینگونه تصور می کنم که در روزگار جدید، با وجود اسباب متعدد زندگی، تصمیم گیری بسیار آسان است. فقط کافی است دل به موج حرکت روزمره مردمان بسپاری تا تمام آنچه نیاز داری برایت نمایش دهند و بدین ترتیب تو بی آنکه زحمت کمترین تفکری را به خود دهی صاحب "مشی" زندگی می شوی.

 

اینکه چه بخوریم، چه بنوشیم، چه بخوانیم، چه بپوشیم، چه ببینیم، چه بشنویم، چگونه راه برویم، چگونه بخوابیم!، چگونه بیندیشیم، به چه بیندیشیم، چه چیزی را تایید کنیم و چه چیزی را رد ، خلاصه اینکه صحیح چیست و ناصحیح کدام؟ همگی براحتی قابل حل اند. کافی است تا "مد روز" را دریابی. آنوقت خواهی دید که "زندگی اصلاً سخت نیست". جای جای زندگی ما آکنده است از تصمیماتی و کنش و واکنش هایی که در پس آنها اثری از "خود"مان نیست.

مخالفت می کنیم، چون مخالفت کردن "مد" است. موافق می شویم، چون "خیلی"ها موافق اند. اعتراض می کنیم چون با "مد" است. سکوت می کنیم چون "اکثریت" ساکت اند. درس می خوانیم چون "همه" می خوانند. به دانشگاه می رویم چون "مد" است. "تلویزیون" می بینیم چون همه می بینند. در این شرایط همه همدیگر را نصیحت می کنند که چرا به دنبال دردسر هستی؟ تو هم یکی از همین مردم. مگر نمی بینی همه دارند فلان کار را می کنند تو هم بکن". دقت فرمایید. هیچ منطقی جز اینکه "همه می کنند" در پشت حرکات "مد زده ها" نیست.

اسارت در بند "مد"، ای کاش، به ظواهر و تجلیات بیرونی ختم می شد. حتی "ایمان آوردن و کافر شدن" نیز در روزگار ما در بند "مد" است. اینکه چگونه "متدین" شویم و اصلاً چرا متدین شویم، بازتابی از "مد" است.  اندیشیدن، که خود ابزار غلبه بر "مدپرستی" است، خود نیز وابسته به این است که تا چه اندازه در کلکسیون "مد"ها جایگاه دارد. "حق" و "حقیقت" نیز در مقابل سیل ویرانگر "مدگرایی" ناچار به تسلیم می شود. در جامعه "مد زده"، حقیقت همان است که "هست". "حق" نیز چیزی جز آنچه دیده می شود نیست. بنابراین چیزی فراتر از "مد" موضوعیت ندارد. هر چه هست همین است و بس. قوه عاقله مردم، در پیشگاه هوس عمومی ذبح می شود بی آنکه صدایی از حنجره "عقل گرایان" بلند شود.

استیصال و درماندگی خیل مردمی را نظاره گر هستیم که نای همپایی با جریان "مد زدگی" را ندارند. یعنی معونه شان به قدری نیست که بتوانند به این مسیر ادامه دهند. اما راه گریزی وجود ندارد. یا باید بدوند و یا اینکه زیر دست و پا مانده و جان بسپارند. هزینه های گزاف زندگی مد زده، نفس کشیدن را جیره بندی کرده اما جسارت و جرات اعتراض را هم نداریم چه رسد به اینکه به مقابله برخیزیم.  ا

لبته قصدم از بکار بردن مکرر واژه های "همه" یا "اکثر"، کنایه زدن به "دموکراسی" نیست چون فعلاً "مد" شده که همه "دموکراسی" را ستایش کنند. پس ما هم همین می کنیم!

گرفتار در دام واژه هاي مبهم

«عوام زدگي نوشتاري» عنوان نوشتاري از خليل غلامي است در شماره 86 روزنامه سرخاب  www.sorkhab.ir  http://، كه با اشاره به نوشته هاي بنده در هفته نامه آذرپيام، شديداً به آنچه از آن به نام «عوام زدگي» ياد مي كند، تاخته است. اگرچه بارها در همان هفته نامه مطالبي در توضيح اين قبيل انتقادات آمده است، ليكن براي ارج نهادن به عنصر نقد، ذكر نكاتي را خالي از لطف نمي دانم:

اگر بخواهيم _ بر سياق مخالفين عوام زدگي _ به شكل تخصصي وارد نقد شويم، نخستين پرسش اين است كه:

_ «عوام» يعني چه؟

_ به چه طيفي اطلاق مي شود؟

_ «عوام زدگي» چيست؟

_ «عوام زده» كيست؟

آنگونه كه از اين دست مطالب برمي آيد، «عوام» را قاعدتاً بايد واژه اي در رديف «احمق‌»، «نفهم»، «كودن»، «ابله»، «بي بهره از شعور» و كلماتي هم وزن اينها دانست. و جز اين نمي تواند باشد. چرا كه امروزه تصويري كه از «عوام زدگي‌» ارائه مي شود، گوياي حالتي است در رفتار انسانها كه ميل به مزخرف گويي دارند. اگر مخالفين عوام گرايي بخواهند اين گفته را رد كنند بايستي تعريف ديگري ارائه نمايند. كه تاكنون بنده شاهدش نبوده ام.

اگر مسامحتاً نقطه مقابل «عوام زدگي» را «تخصص گرايي» فرض كنيم _ كه ظاهراً نيز اينگونه است _ نمي توانيم با اين دستاويز، عوام بودن را صفت منفي تلقي نماييم. تازه اگر «تخصص» را نيز تحصيل آكادميك در يكي از رشته هاي علوم بدانيم، بازهم نمي توان سايرين را متهم به «نفهمي» كرد. كدام متخصص دانشگاهي را مي توان يافت كه در تمام حوزه هاي علوم داراي تبحر است؟ ناگفته پيداست كه تمام متخصصين علوم، نسبت به بعضي ديگر از شاخه ها «جاهل» هستند. و اين يك خصيصه منفي به شمار نمي آيد. بلكه طبيعت زندگي و استعدادهاي مردمان است كه چنين اقتضائي دارد.

از «عوام زدگي نوشتاري» و همچنين مشابهات آن در ساير نشريات چنين برمي آيد كه به زعم مخالفين عوام زدگي، هر چه زبان نوشتار، ساده و نزديك به فهم «عمومي» باشد، به همان مقدار در دامن«عوام زدگي» غلطيده است و اين يعني «ابتذال در نوشتار»! بر اين اساس يك نويسنده فهيم و بلندمرتبه كسي است كه از واژگان غامض و ثقيل بهره جويد به گونه اي كه جز خودش كس ديگري را ياراي «فهم» آن نباشد.

متاسفانه در دو سال اخير گفتمان يكطرفه اي! غلبه بيشتري يافته است كه تلاش دارد تا اين ذهنيت را تقويت نمايد كه هر چه يك صاحب منصب، «ساده»، «گويا‌» و از زبان مردم سخن بگويد، دارد آنها را فريب مي دهد و عوام گرا است و برعكس هر چه در مواجهه با مردم از كليدواژه ها و اصطلاحات خاص و ترجيحاً لاتيني استفاده شده و گريزي نيز به قواعد فلسفي زده شود، در اين صورت، طرف داراي وجاهت علمي و واجد شعور بيشتري است!

اشاره شده است كه بنده در صدد كشاندن «سخنان درپيتي اتوبوس هاي واحد و صف شير به مشي روزنامه نگاري» هستم. يا اينكه در نوشته هايم به «نظر مردم درمورد كارها و مصوبات دولت» توجه دارم. همين ادعا كافي است تا ادعاي نخستين ما مبني بر اينكه داعيه داران مخالفت با عوام زدگي، «عوام» را مرادف با «مردم» دانسته و در نتيجه به نام اعتراض به عوام زدگي، خواسته و يا ناخواسته، «مردم» را مورد تفقد روشنفكرانه! خود قرار مي دهند. اينكه ادعا شود "سخنان مردم در اتوبوس و صف شير «درپيتي» است" نشانگر چيست؟ بنده اعتقاد ندارم كه اين سخنان «درپيتي» است. چرا كه نمي توان از كارگري كه از لحظه بالا آمدن آفتاب تا ابتداي شب به سخت ترين كارهاي بدني مشغول است، توقع داشت كه به تجزيه و تحليل فرمولهاي پيچيده و متناقض اقتصادي و تحليل نمودارهاي مربوط به تورم، نرخ بهره و ... بپردازد. او خود، نمودار وضع موجود است و وضعيت معاش او گزارشگر و حتي تحليلگر برنامه هايي است كه «متخصصين» عرضه داشته اند. او تنها با وجه اجتماعي اقتصاد كار دارد و اينكه كدام ضرايب در چه حالتي تغيير مي يابند، چندان براي او اهميتي ندارد و نبايد هم داشته باشد.

يك نويسنده _ چه تحليلگر باشد و چه نباشد _ نمي تواند در خلاء سخن بگويد. او نبايد از ترس اينكه اگر دردهاي عمومي را بگويد، متهم به «عوام زدگي» خواهد شد، از بيان «واقعيات» اطرافش طفره رود. به بيان ديگر نمي توان در كنج گرم دانشگاهها و پشت پنجره ها نشست و براي مردم افاضه نمود. چرا كه هيچ قاعده اي در غيبت مردم، داراي شانيت و موضوعيت نيست. ما كم نداريم متخصصيني را كه «حمال اطلاعات» هستند كه هيچگاه «دانسته هاي تخصصي» خود را به محك اجتماع نيازموده اند. اينان مي توانند در يك كنفرانس علمي با آب و تاب تمام، به «فضل فروشي» بپردازند ولي وقتي نوبت به آزمودن دانسته هايشان در «زندگي عمومي» مي رسد، با افاده هاي متكبرانه، اذعان مي كنند كه نمي توانند با «جماعت عوام» دمخور شوند.

مي توان ادعا نمود كه امثال آقاي غلامي در همان فضاي مملو از تناقض به سر مي برند كه حكومتگران آن فضا، تعدادي واژه و اصطلاح مبهم و در عين حال «دهن پركن» هستند. در اين محدوده جغرافيايي، اكثر غالب جماعت، غيرشايسته و فاقد شعورند و عده انگشت شماري وجود دارند كه «مي فهمند». نثر جناب غلامي نيز دست كمي از نوشته هاي پيچيده و غامض ندارد و اگر نبود شناخت قبلي از ادبيات ايشان، محال بود بتوان براحتي دريافت كه ايشان مي خواهند چه بگويند. به هر روي، باب نقد بسته نيست و از بد روزگار نيز نمي توان در مسير خلاف جريان آب حركت كرد و ظاهراً همه چيز قابل نقد و رد است الا  آنچه از چند قرن قبل به عنوان اصل و قاعده در علوم انساني و تجربي پذيرفته شده اند.  

تصوير بكار رفته براي تزيين «عوام زدگي نوشتاري» تمام ادعاهاي ما را مورد تاييد قرار مي دهد. اينكه طراح صفحه سرخاب از تصوير جمعيتي كه در حال شعار دادن در يك تجمع عمومي هستند، استفاده كرده، نشانگر همان تلقي متناقض است كه ذكرش رفت. بار منفي مصنوعي واژه «عوام» و نسبت دادن آن به قاطبه مردم، هشداردهنده است. بر اساس متد «ضد عوام گرايي»، تك تك ما نيز در حلقه همين «عوام» هستيم. و اگر اين متد را بپذيريم، لابد پذيرفته ايم كه ما نيز ...

 

بـازارهای پررونق و اینهمه بی پول

راستی اینهمه مردم در بازار چه می کنند؟ لابد شما نیز دیده اید انبوه جمعیتی را که روزانه در بازارهای شهر می گردند. البته که این کار ــ گردش مردم در بازار ـ اصلاً ایرادی ندارد و اساساً قوام بازار به رونق تجارت وابسته است. اما ...

اما اکثر همان مردمان از بی پولی و تنگدستی شکایت دارند و همواره از اینکه دستشان خالی است شکوه می کنند ــ که خیلی از اینها هم راست می گویند ــ پس با این حساب اینهمه مردمی که در دالان های بازار در حال ترددند، چه می کنند؟ اگر می خرند پس پول دارند که این با گفته پیشین نمی سازد. اگر هم پول ندارند پس نمی خرند. پس چه می کنند؟