آنچه به نام «جامعه مدني» از دوم خرداد 1376 وارد ادبيات سياسي كشور شد، همواره به عنوان مفهومي آرماني در اذهان روشنفكران پديدار بوده و تلاش بيحدي براي نيل به آن صورت پذيرفته است. اين تلاشها در مراحلي با حس «حيراني» و سپس با نگاه «شيدايي» همراه بوده و كمترين كوششي از جانب مناديان اين مفهوم، جهت «شفافسازي» و بيان «چيستي» آن مشاهده نشده است. آنچه از «جامعه مدني» و محتواي آن عرضه ميشود، صرفاً تعدادي تصوير از محصولات ملون ولي مبهم است كه همچون خود «جامعه مدني» هيچ كس حاضر به روشن ساختن ابعاد آنها نيست. مفاهيمي همچون «دموكراسي»، «احزاب»، «مطبوعات»، «آزادي و آزادانديشي»، «NGOها» و ... همگي به عنوان ثمرات نيك «جامعه مدني» مطرح و حتي «پرستش» ميشوند. در حالي كه اگر به جامعه مدني به مثابه يك نظام زندگاني نگريسته ميشود، به هيچ روي دايرهالمعارف جامعي براي اين نظام و بايستههاي آن جمعآوري و ارائه نشده است. حتي نمونه عملي كوچكي از اين جامعه آرماني نيز در هيچ كجا نشان داده نميشود و صرفاً به تكتك اجزاي آن درود فرستاده ميشود. اما از كنارهم قرارگرفتن و در عين حال تفاهم منطقي اين اجزا خبري نيست. در حاليكه در جامعه مدني، به شدت فعاليت احزاب سياسي تشويق شده و اساساً اين فعاليت را لازمه بقاي آن ميدانند، در همان حال از آزادي و مشاركت فرد در تعيين سرنوشت سياسي و اجتماعي نيز سخن به ميان ميآيد. مشخصاً در چنين فضايي آنچه عملاً جهتگيريهاي سياسي و اجتماعي ملك را تعيين مينمايد، تصميم رهبران حزبي و موضعي است كه ايشان اتخاذ كردهاند و فرد لزوماً تابع تصميمات حزبي ـ بدون توجه به راستي يا ناراستي آنها ـ خواهد بود. در موضوع دموكراسي تاكيد بر آن است كه هر فرد يك راي دارد و همه به يك اندازه در اداره امور جامعه مؤثرند ولي هيچ قوه عاقلهاي نميتواند اين الگو را به صورت منطقي توجيه نمايد. در تمامي انتخاباتي كه برگزار ميگردد، عامي و عالم، عاقل و ديوانه، نوجوان و پيركهنسال، دارا و ندار، كارگر و كارفرما و... يك راي دارند در واقع حقايق جامعه در پيشگاه اكثريت كتمان ميشود. جالب است كه جامعه مدني، جامعهاي عقلانيشده تعريف ميشود كه در آن همه چيز بر مدار منطق و عقل ميچرخد. با اين وصف براي مثال، آيا اينكه باشعور و كمشعور دوشادوش هم و به يك اندازه قدرت تاثير در تعيين مسير جامعه را دارند، امري عقلاني است؟ آزادي و آزادانديشي نيز حكايتي شبيه ديگر اجزاي جامعه مدني دارد. روشنفكراني كه هماره بر طبل آزادي كوفته و ايران و ايراني را به جهت عدم اشاعه آزادي مورد نكوهش قرار دادهاند، هيچگاه نگفتهاند كه آزادي چيست؟ و چگونه ميتوان آزاد بود. اينان صرفاً با برخوردي سلبي، فرياد برميآورند كه «آزادي چه نيست؟» و مصاديقي را ذكر ميكنند كه ناظر بر تحديد آزادي مردم است. (البته نگارنده بر آن نيست تا ميزان آزادي و يا عدم آن را در ايران به قضاوت بنشيند.) بديهي است نبايد انتظار داشت كه با چنين اسلوبي طرفداران بيشماري نيز براي آزادي فراهم آيد.